این که خلاقیت ما از کجا ناشی می شود و چگونه می توان آن را سنجید همیشه چالش بر انگیز بوده است. ظاهرا باید پاسخ را در میان نیمکره های مغز و ارتباط میان آنها جست جو کرد. برخی مطالعات نشان داده اند که نیمکره های مغز اثر مهاری بر روی یکدیگر دارند.
همچنین چندین نمونه واقعی از هنرمندان نقاش دیده شده که پس از آسیب و یا کاهش عملکرد یک نیمکره مغزشان (برای نمونه چاک کلوز-نقاش) خلاقیت درخور توجهی از خود نشان داده اند. به نظر می رسد که باید بخشی از پاسخمان در مورد مبنای زیستی خلاقیت را به مهارهای بین دو نیمکره و تغییرات انها جست و جو کنیم.
اگرچه ما چیزهای کمی در مورد زیست شناسی خلاقیت می دانیم، اما واضح است که خلاقیت مستلزم برطرف کردن مهارها است. این تصور که نیمکره ی چپ و راست مغز یکدیگر را مهار می کنند و آسیب رسیدن به نیمکره ی چپ باعث رهاسازی قابلیت های خلاقانه ی نیمکره راست می شود، توسط فن آوری مدرن تایید شده است.
به عنوان مثال، اسکن های PET مغز تفاوت جالب توجهی در نحوه ی پاسخ نیمکره های چپ و راست به یک محرک مکرر نشان داده اند. نیمکره ی چپ همیشه به محرک (یک کلمه یا یک شی) پاسخ می دهد، صرف نظر از اینکه چند بار ارائه می شود.
در مقابل، نیمکره ی راست غالبا از حرکات روتین خسته شده، اما به طور فعال به محرک های جدید پاسخ می دهد. بنابراین، نیمکرهی سمت راست که بیشتر به موضوع جدید اهمیت میدهد، توانایی بیشتری برای خلاقیت دارد.
به طور مشابه، بروس میلر متخصص مغز و اعصاب، این کشف قابل توجه را انجام داد که افرادی که دچار دمانس پیشانی گیجگاهی (frontotemporal dementia) در نیمکره ی سمت چپ هستند، گاهی اوقات با خلاقیت های پشت سرهم مواجه می شوند، احتمالا به این دلیل که این اختلال سبب می شود نیمکره ی چپ محدودیت مهاری خود را بر نیمکره ی سمت راست بردارد.
این ایده به شیوه ی بسیار جالبی توسط مارک یونگ بیمن در دانشگاه شمال غربی و جان کونوس در دانشگاه درکسل مورد بررسی قرار گرفت. آنها مشارکت کنندگان در مطالعه را با تکالیفی مواجه کردند که می توانست بطور منظم و یا با یک بصیرت ناگهانی آها! حل شود.
هنگامی که شرکت کنندگان در یک وضعیت آها! قرار می گیرند، ناحیه ای از نیمکره ی سمت راست آنها روشن می شود. این آزمایش ها، اگرچه در مراحل اولیه، از این ایده پشتیبانی می کنند که ظهور ناگهانی بصیرت ها و لحظه های خلاقیت، زمانی اتفاق می افتد که مغز ما درگیر فرآیندهای عصبی و شناختی متمایز است که برخی از آنها در نیمکره ی سمت راست قرار دارند.
تجربه ی مشابهی از آزمایشات تصویربرداری مغز انجام شده توسط چارلز لیمب و آلن براون در انستیتوی ملی بهداشت به دست آمد. آنها از سویی می خواستند تفاوت های مربوط به فرآیندهای ذهنی زیربنایی بداهه نوازی جاز را درک کنند و از سوی دیگر یک سکانس موسیقی حفظ شده را اجرا نمایند.
آنها پیانیست های با تجربه را در یک اسکنر قرار دادند و از آنها خواستند که یک سکانس موسیقی را که در صحنه ایجاد کرده بودند و یا آهنگی را که به خاطر سپرده بودند، بنوازند.
لیمب و براون دریافتند که بداهه نوازی به مجموعه ی مشخصی از تغییرات در قشر پیش پیشانی پشتی جانبی، منطقه ای که مربوط به کنترل تکانهها است، متکی است.
تکانهها چگونه با خلاقیت در ارتباط هستند؟ لیمب و براون دریافتند که قبل از شروع بداهه نوازی پیانیست ها، مغز آنها “غیرفعالسازی” قشر پیش پیشانی پشتی جانبی را نشان داد. حتی هنگامی که آنها آهنگ به خاطر سپرده شده را می نواختند، این منطقه همچنان فعال بود.
به عبارت دیگر، هنگامی که آنها در حال بداهه نوازی بودند، مغز آنها از مهارهایی که به طور طبیعی توسط قشر پیش پیشانی پشتی جانبی اعمال می شوند، می کاهد. آنها قادر به ایجاد موسیقی جدید شدند، تا حدودی به این دلیل که آنها مهار نشده بودند و در رابطه با داشتن خلاقیت خود_آگاه نبودند.
به سادگی خاموش کردن قشر پیش پیشانی پشتی جانبی، هیچ یک از ما را به یک پیانیست عالی تبدیل نمی کند. این پیانیست ها، مانند بسیاری از افراد خلاق دیگر از غلبه بر مهارها سود می برند. آنها سال ها وقت خود را صرف تمرین هنر خود کرده اند و مغزشان سرشار از ایده های خلاقانه ای است که هر لحظه می توانند به طور خودجوش فوران کنند.
🌐منابع:
۵. Bruce L. Miller et al., “Emergence of Artistic Talent in Frontotemporal Dementia,” Neurology 51, no. 4 (1998): 978–۸۲.
۶. John Kounios and Mark Beeman, “The Aha! Moment: The Cognitive Neuroscience of Insight,” Current Directions in Psychological Science 18, no. 4 (2009): 210–۱۶.